وقتی که به جمع دانشمندان و علماء می روی سخت است که همه از مباحث علمی بگویند و تو آرام در گوشه ای بنشینی و حرفی نزنی و در دلت با خودت بگویی" الان در مورد تو چه فکری می کنند آنها می گویند مردک بیسواد آمده در جمع بزرگان نشسته و به گزاف!"
باید اصطلاحات را بیاموزی باید بلد باشی با کلمات علمایی ور بروی تا درجمع علما راهت بدهند
می روی و کسب علم میکنی تا در چشم علما و اندیشمندان جایگاهی بیابی
2. همه ساکت نشسته اند و تو باید کوره بحث را داغ کنی و فرقی هم نمی کند آتش این کوره سیاسی باشد یا اقتصادی یا اخلاقی یا هر موضوع دیگر ، بهرحال، باید کوره داغ شود آن هم حول سخنان گهربارتو! بحثی درافتد که مایه خوشایند همگان قرار گیرد
برای اینکه بتوانی این کرسی را بدست بیاوری...
می روی و کسب علم میکنی تا در چشم دوستان و مردم جایگاهی بیابی
3. دوستت نشسته است و همه او را می بینند، انگار همه،شبکه "او" را دوست دارند، و دلشان نمی خواهد کنترل چشمانشان را بردارند و شبکه "تو "را بگیرند ؛سخت است همه نگاهها به سمت دیگری باشد و تو نتوانسته باشی نظر دیگران را به خودت جلب کنی،وقتی بحث های علمی گُر می گیرد سکوتت آزارت می دهد باید کاری کنی و طرحی دراندازی
باید مردم تو را هم تحویل بگیرند
می روی و کسب علم میکنی، تا در محافل جایگاهی داشته باشی
***
جایگاه ات اگرچه در دنیا همان بود که گفته شد
ولی جایگاه آخرتت جهنم است
___________________________________
الکافی (ط - الإسلامیة) ؛ ج1 ؛ ص47
- مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِیلَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَى عَنْ رِبْعِیِّ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَمَّنْ حَدَّثَهُ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: مَنْ طَلَبَ الْعِلْمَ لِیُبَاهِیَ بِهِ الْعُلَمَاءَ اوْ یُمَارِیَ بِهِ السُّفَهَاءَ اوْ یَصْرِفَ بِهِ وُجُوهَ النَّاسِ إِلَیْهِ فَلْیَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ إِنَّ الرِّئَاسَةَ لَا تَصْلُحُ إِلَّا لِأَهْلِهَا.[1]
با وضوی کامل سر سجاده اش ایستاد
بچه ی تازه راه افتاده اش سجاده اش را برداشت
غذای روی گاز سوخت و دودش بلند شد
تلفن چندین بار زنگ زد
صدای هشدار رسیدن چندین پیام از نرم افزار وایبر گوشی اش بلند شد
و او...
نماز را سلام داد
تازه متوجه همه آنها شده بود
کمی تامل کرد...
معلوم نبود در نماز حواسش کجاها که نرفته بود ...
گاهی از پشت بام به دنیا نگاه می کنم
حس خوبی به من می دهد
فکر میکنم
تامل میکنم
گاهی سوار ماشین یک نفر می شوم و با او زندگی می کنم
گاهی با رفته گر محله مان زیست می کنم
گاهی با پسری که می دود و جست و خیز می کند به دنیای کودکی ام جست می زنم
و کلی کیف می کنم
***
گاهی ام از پشت بام، به خودم نگاه میکنم
گاهی حس خوبی به من دست می دهد
گاهی هم حس بد
***
الان پشت بام خودم هستم
کمی حس خوب
کمی حس بد
همین اول رجب بود که آن خبر به من رسید
من قم بودم و باید خودم را به تشییع جنازه می رساندم
احساس یتیمی می کردم
به نبودنش فکر میکردم و به اینکه حال که نیست چه می شود
قبل از این، قدرش را نمی دانستیم و راحت همه مشکلاتمان را با او در میان می گذاشتیم و او هم شده بود حلال مشکلات ما
از دعواها تا آشتی ها
از آتش زدن ها تا کتک زدن ها
از بی نظمی ها تا بد عهدی ها
از ندانم کاری های عده ای تا همه خواهی عده ای دیگر
...
الان به چه چیزی فکر کنم ، به کدام نعمت از دست داده ام؟
پدر...
پدر معنوی شهر
مثل همین امروز بود که گرد یتیمی بر سر شهرمان نشست
***
تنها کسی بود که درد دل های تشکیلاتی را می فهمید
تنها کسی که با تواضعش ساعت ها کنار جوانان می نشست تا گرهی باز شود
مگر تشکیلات بدون پدر می شود؟؟؟
جایگاه مزارش گواهی می دهد که او پدر تشکیلات شهر بود
***
موجی های تشکیلات ما
یکی از دوستان طلبه رفته بود تبلیغ در مدارس1 و داستانی را تعریف می کرد و می گفت:
وارد کلاس شدم و کلاس از آن کلاس ها بود که اداره اش گاو نر می خواست و مرد کهن.
هرچه به آب و آتش زدم و هرچه تلاش کردم این هنرستانی های پر سرو صدا آرام نمی شدند.
به یکباره از کوره در رفتم و به شلوغ ترین شان گفتم : برو بیرون (تا الان نشده بود کسی را بیرون بیاندازم ، اصلا قبلا خودم هم میگفتم بیرون انداختن یک دانش آموز توسط روحانی اثر سوء دارد ولی چاره ای نداشتم)
با اینکه شرورشان بیرون رفت ولی فضا آرام نشد.
متهم ردیف دوم را هم با نعره ای به بیرون فرستادم ولی نمی دانستم چه باید بکنم
نفر سوم را هم بیرون انداختم
به یکباره در ذهنم جرقه ای خورد...
یکی یکی همه را بیرون کردم
برو بیرون
برو بیرون...
- آقا ماکه سر وصدانکردیم
- برو بیرون
همه کلاس رفتند بیرون از کلاس
***
خودم هم زدم بیرون
گفتم بروید دوتا توپ فوتبال بیاورید
در جایی دیده بودم یک نوع فوتبال سرگرم کننده می شود بازی کرد آن هم با دو توپ اسمشم گذاشتیم "فوتبال دو توپه"
***
دو توپ را آوردند و تا نزدیکای زنگ بعدی بازی کردیم
بعد گفتم توپ ها را جمع کنید و بیایید اینجا بنشینید
همه آمدند و نشستند و من هم شروع کردم...
ببینید با این قد و هیکل تان من با دو تا توپ بازی تان دادم، شیطان هم همین است جلوتان اسباب بازی می اندازد و بازی تان میدهد و شما را اهل دنیا می کند و از اصل باز می مانید
---------------------------------------------------
1شکر خدا سنت جدیدی که اتفاق افتاده است این است که طلاب علاوه بر منبر و مسجد به مدرسه و پارک هم برای تبلیغ می روند و طبیب دوار بطبه هستند
آمده بودیم ثواب کنیم کباب شدیم رفت.
مگر آسان است عالم بودن و در معرض دید رسول خدا بودن و در نگاه مردم بودن و، راحت زیستن...
مربی اخلاق در دید است ،او را می بینند و او را الگوی خود قرار می دهند خدا به مردم و متربیان حق داده است که اورا متهم کنند اگر به بیراهه برود.
مربی اخلاق آمده تا دست بگیرد اما اگر با خصلتی ناشایست درگیر باشد،فقط دست می شکند و پای لنگ می کند.
آن از مادر مهربان تر، مهر خودش را از این مربی و عالم محروم می کند و کسی که ذیل آن الطاف الهی نباشد چه دارد که ازدست بدهد و چه ندارد که باید به دنبال آن برود؟
وکسی که مهر خدا در دل او راه ندارد راه را بر مریدان خدا دشوار میکنند و بیراهه ای که خود در آن سیر می کند متربی و شاگرد را هم به آن سوی می برد.
اما حال که در این وادی نربیت افتاده ایم بیم آن داریم که نکند ما هم جزء بیراهه رو ها باشیم
هرچیزی نشانه ای دارد و علامتی
ای عالم و مربی! تجربه لذت مناجات با حضرت حق هم نشانه ایست برای اینکه بدانی دست گرفته ای از کسی یا بر او راه بسته ای.
_____________________________
الکافی (ط - الإسلامیة) ؛ ج1 ؛ ص46
آهن که زنگ میزنند راه دارد،روی شیشه که لک می افتد هم راه دارد،ظرف مسی هم اگر سیاه شود راه دارد،بدن آدم هم که گرفته شود و بی حوصله شود آن هم راه دارد...
گاهی به فکر دلمان باشیم ، دلمان هم گاهی می گیرد گاهی بر آن لک می افتد و حتی بهتر بگویم گاهی دلمان زنگار میزند و شاید سیاه شود...
آن هم راه دارد برای دل ات هم راه وجود دارد که حالش دگرگون شود.
راهش نه غصه است و نه موسیقی است و نه کافی شاپ
راهش شنیدن حکمت است
عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ حَفْصِ بْنِ الْبَخْتَرِیِّ رَفَعَهُ قَالَ کَانَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع یَقُولُ رَوِّحُوا أَنْفُسَکُمْ بِبَدِیعِ الْحِکْمَةِ فَإِنَّهَا تَکِلُّ کَمَا تَکِلُّ الْأَبْدَانُ.[1]
[1] کلینى، محمد بن یعقوب بن اسحاق، الکافی (ط - الإسلامیة)، 8جلد، دار الکتب الإسلامیة - تهران، چاپ: چهارم، 1407 ق.
همه ما در زندگی کم و بیش اهل مطالعه ایم و گاهی شاید نگاهی به کتب اصلی خودمان هم بیاندازیم و قرآن و روایات را ورقی بزنیم...
برکات قصد دارد هراز چندگاهی بعد از تورق روایاتی که می خواند، برداشت آزاد خودش را در اینجا منعکس کند شاید مورد پسند کسی واقع شد...
نظرات منتقدانه شما هم می تواند برای بنده راهگشا باشد
سال جدید همتون عید1
هیچ سال به این سالهای بی امام زمان(عج الله فرجه)
ان شا الله تا آخر عمرت زنده باشی2
ان شا الله تا آخر عمرت سایه ات بالا سر خانواده ات باشه3
دلهای همه تون به نور محمدی روشن
چشم های همه تون چشم به راه منجی عالم
سال پر از اقدام و عمل در راستای آدم شدن و عمل به دستور رهبرمون
_____
1 َ کل یوم لا یعصی الله فیه فهو یوم عید
2 ما دو نوع اجل داریم اجل مسمی و اجل معلق خیلی از ماها به اجل مسمی(که عمر واقعی خودمون هست ) نمی رسیم به واسطه گناهانی که انجام می دیم اجل معلق سراغمون میاد همونکه میگن با صدقه زیاد میشه و با گناه کم
3توی این روزهای عید دیدنی رفتم خونه ی یکی از اقوام و دیدم آخر عمری بچه هاش برای اینکه کدومشون نوبتشونه که مادر رو ببرن خونه شون دعوا میکنن و از خدا خواستم تا آخر عمرم سایه من بالای سر فرزندام باشه نه سایه سنگین اونها روی سرم آوار
چهارشنبه آخر سال!
چهارشنبه ای با همه استرس ها و همه دغدغه ها
تلوزیون،عکس و فیلم های دلخراش
مدرسه ها، توصیه معلمان
مادران و پدران، تحریم و نصیحت
پلیس، بگیر و ببند و تلاش جدی
و همه و همه دست به دست هم می دهند تا یک روز آرام را سپری کنیم
***
پنج شنبه آخر سال
تلوزیون ، خبر های دلخراش
مدرسه تعطیل
والدین، تذکر
پلیس،استراحت
***
جمعه آخر سال
هیچ خبری از چهارشنبه سوری نیست
***
از آتش گذشتیم...
فرهنگ ساختن دو روزه ممکن نیست
- چن وقتشه؟
- دقیقا، آها!حالا شد چهار روز و پنج ساعت و بیست و دو دقیقه
***
_ چن وقتشه ؟
_ تقریبا چهار سال و نیم
***
- چن سالشه؟
- ده یازده سالشه
***
- چن سالشه؟
- سی ، سی و پنج سالش میشه
***
_ چن سالشه؟
_ فکر کنم پنجاه، شصت
***
_ چن سالشه؟
_ گمانم هشتاد رو رد کرده
***
- چن سالشه؟
- اوه! هشتاد رو رد کرده