وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى‏ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ لکِنْ کَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُون

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستان» ثبت شده است

بوی گند سیگار

نشسه بودم در اتوبوس

پشت سرم شلوغ و بود و پر از سر و صدا

ده یازده نفر بودند که حتی خاطرات شخصی شان را هم آرام نمی گفتند

حال همه مسافران را گرفته بودند

***

اتوبوس برای شام و نماز نگه داشت

من هم نماز را خوانده بودم و هم شام خورده بودم، پس پیاده نشدم

از پنجره به بیرون نگاه می کردم ، چشمم به این جمع ده یازده نفره افتاد

صدای خنده های بلندشان کاملا به گوش می رسید... همه شان به اتفاق دست به سیگار شدند و مسابقه ای به راه بود 

با خودم گفتم کافی ست این گروه بیایند داخل اتوبوس، بوی گند سیگارشان همه جا را فرا بگیرد

همانطور هم شد

آمدند و با آمدنشان کل اتوبوس را با بوی خوش سیگارشان!!! عطرآگین کردند

همه حالشان بد شد و اذیت می شدند

بویش همه جا را گرفته بود

***

با خود گفتم : ده نفر سیگار کشیده آمدند، و بر کل اتوبوس تاثیر گذاشتند ؛

یعنی من نمی توانم بر این اتوبوس تاثیر بگذارم

اگر قرار است بوی سیگار اثر بگذارد، یک لااله الا الله نمی تواند؟!!

به یاد جمله ای افتادم که منسوب به علامه طباطبایی ست:

اگر یک کاه را برداری در عالم تاثیر دارد

پس گناه کردن چه اثری بر هستی می گذارد

در عالم هیچ کاری بی تاثیر نیست مواظب اعمالمان باشیم

پ.ن : گاهی کم میبینیم آنچه خدا آنرا بزرگ دیده است...

۷ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
مرتضی هادوی صدر

اسطوره

بسم الله

اندک اندک صفوف نماز جماعت برای اقامه نماز آماده می شود.

صدای موذن از  بلندای دیوار مسجد به گوش میرسد  : حی علی الصلوه...

رفته رفته کل فضای مسجد پرمیشود که اذان بلال به قطعه آخرش میرسد

دقایقی از تمام شدن اذان بلال می گذرد و کم کم همهمه فضای مسجد را پر می کند.

***********************

چشم های متعجب همه به سمت  در میرود

 زنی از پشت پرده صدا می زند : چرا نماز را شروع نمی کنید یا رسول الله...

پیرمردی صدا صاف میکند: هنوز پیامبر نیامده اند.

کم کم همهمه ها به ناراحتی تبدیل می شود.
بزرگی می گوید: کسی به دنبال رسول خدا برود نکند خدای نکرده...

در همین لحظه بلال کلام او را قطع می کند و می گوید : من می روم.

بلال کفش های پینه بسته اش را می پوشد و به راه می افتد.

************************

در میانه راه می ایستد دست روی قلب خود می گذارد به شدت می تپد و اشک از چشمانشش سرازیر میشود باخود زمزمه میکند نکند... زبان بلال ....لال.....

دوباره میدود که به ناگاه رسول خدا را مشاهده می کند.

چیزی را می بیند که لحظه ای همان جا خشکش میزند.

*******************

رسول خدا خم شده به و کودکی پشت حضرت سوار است.

بلال چشم تیز می کند تا ببیند حسن است یا حسین .

با تعجب می بیند کودک از فرزندان رسول خدا نیست...

بلال باشتاب می دود که کودک را به زمین بگذارد که رسول خدا با نگاهی به او میفهماند مزاحم کار ما نشو

پس از لحظاتی حضرت رو به بلال ـ آرام که بچه ها متوجه نشوند ـ می فرماید: برو و چند عدد گردو بیاور.

بلال با عجله به سمت درب خانه ی دوستی در آن نزدیکی می دود تا هشت گردو از آنان به قرض بگیرد.

رسول خدا رو به کودک می کند و می فرماید: آیا مرکب خود را با هشت گردو به بلال می فروشید؟

*****************

پیامبر در راه مسجد است : برادرم یوسف را با ثمن بخس فروختند و مرا با هشت گردو.

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مرتضی هادوی صدر

دنیا به دید من

شاید برات اتفاق افتاده باشه که با کسی ساعتها جر و بحث می کنی و میخای اون چیزی رو که تو درست می دونی رو به طرفت حالی کنی و هرچی بیشتر زور میزنی کمتر موفق می شی و هرچه بیشتر تلاش میکنی کمتر به نتیجه می رسی...

خیلی از اوقات ما دنیا را ازدید خودمون می بینیم و با عینک خودمون به همه چی نظر داریم و گمان میکنیم که همونی که من میگم درسته وغیر این هرچی باشه باطل و حتی از مخالفت دیگران  و  قبول نکردنشون تعجب میکنیم

حالا یه چیزی رو باهم تصور کنیم : 

تو داری با یک نفر سر یه موضوعی جر و بحث می کنی و هی تو استدلال میاری و هی اون احتجاج میکنه وهی تو داد میزنی و هی اون فریاد می کشه و نه تو قانع می شی و نه اون و نه تو میتونی قانع بکنی و نه اون!!!!

یه لحظه دکمه توقف رو بزنیم و دو نفر همینطور ثابت بمونن تا ببینیم چه باید بکنیم :::

الان از کجا بدونیم که این دونفر کدومشون درست میگن و کدومش اشتباه میکنن؟؟؟

شاید بگید به مردم دور و برشون نگاه کنیم هرکی بیشتر تشویق می شد بدون همون راست میگه

خوب باشه بریم سر دعوا ،لطفا کلیدشروع رو بزن

دوباره دعوا و جر و بحث رو ادامه بدید، ما قراره افرادی که دور و برتون نشستند رو ببینیم...

نصفی با نفر اول  و نصفی با طرف مقابل یعنی مردم هم هردو رو تشویق میکنند دردسر شد دوتا

دکمه توقف رو بزن ببینیم چه راه چاره ای بیاندیشیم؟؟؟

واقعا چیکار کنیم چجوری بفهمیم کدومشون راست میگن؟ چه ملاک و معیاری واسه خوب و بد داریم؟؟؟

شاید بگی بذار ببینیم آخرش کی کم میاره و نمیتونه جواب درست رو بده

منم میگم : خیلی از موقع ها آدم ها نمی تونن از حرف درست و صحیح دفاع کنن و این دلیلی بر این نمیشه که حرف غلط بشه

****

خیلی از دعواها و مخصوصا دعواهای سیاسی مثل داستان ما هستند هردو داد می زنند و هردوفریاد ، هردو قصد قانع سازی رو دارند و خیلی از موقع ها کسی نمیتونه دیگری و رو قانع کنه (البته بماند آن دفعات خیلی خیلی زیادی که طرف خودش فهمیده داره اشتباه میکنه و راه رو غلط رفته ولی باید تا ته داستان کم نیاره) و همینطور جر و بحث می کنند

باید دید درد از کجاست باید دید این دو طرف مبانی شان چیست و از پایه چه چیزی را خوب می دانند و چه چیزی را بد ، از پایه

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مرتضی هادوی صدر

اطرافیان

بسم الله الرحمن الرحیم

اگرچه بعد از جریانات پس از وفات نبی مکرم اسلام،غالب افراد در مسیر آن عصر تاریک و غمبار قدم برداشتند اما بودند کسانی که آن مسیر غالب و جریان اکثر مردم را طی نکردند و به همان مسیری که در محضر پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) عهد بسته بودند ماندند؛ و غدیر را پایان کار می دانستند.

***

پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) او را برای انجام کاری به بیرون شهر فرستاده بودند.

هنوز وارد شهر نشده بود ، اوضاع و احوال را  که دید،چیزی به ذهنش خطور کرد و حدسی زد.

 کسی را در میانه راه دید تا حدس اش را تبدیل به یقین کند.

-         محمد مُرد؟

-         آری

- چه کسی خلیفه شد؟ 

وقتی فهمید چه اتفاقی افتاده و در عصر وفات پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) چه چیزی رخ داده است و چه توافقی پدید آمده است؛ نقشه ای کشید...

***

همینکه وارد شهر شد شروع کرد به خواندن اشعار مختلف :

بنی هاشم لاتطمعوا الناس فیکم

ولاسیما تیم بن مرة او عدی

فما الامر الا فیکم و الیکم

و لیس لها الا ابوالحسن علی

این ها را می گفت و در کوچه و بازار چرخ می خورد تا خودش را به خانه مقصود برساند.

به نزد (علی علیه السلام) رسید و گفت : یا علی دستت را جلو بیاور تا با تو بیعت کنم

خلافت و امامت حق علی ست و تا علی هست کسی حق ندارد جای او را بگیرد پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) این را بارها و بارها و به بهانه های مختلف فرموده بودند.

علی علیه السلام دست ابوسفیان را  می بیند که دراز است...

او می تواند دست ابوسفیان را محکم بفشارد و با او علیه کودتای 28 صفر قیام کند و مسند و مقامی  که حق اوست را باز پس گیرد.

اگر ابوسفیان بد است راه، راه خوبی ست؛ برای رسیدن به حق عظمایی که از بین رفته است می توان بر شانه های او و قبیله اش سوار شد؛ و به مقصود رسید.

اگر ابوسفیان نیت خیری ندارد می توان بعدا او را کنار زد و به هر بهانه واهی از حکومت و سلطنت بیرونش کرد و انسانهای شایسته را جایگزین او کرد.

زمان، زمانی ست که می تواند در تاریخ ثبت شود.

****

علی علیه السلام دست رد به سینه ابوسفیان می زند و به دست دراز او دست نمی دهد تا جلو دست درازی را بگیرد.

بلند شد و فرمود : اگر چهل مرد با عزم داشتم مقابله می کردم ولی حیف که ...

***

راه علی راه روشنی ست؛طریق حیدر کرار مشخص است راه را از بیراهه می شناسد و برای رسیدن به مقصود چنگ به هر بی سر وپایی نمی زند.

یکی از نشانه های حاکم اصلح دور و بری های اویند که چه کسانی را در کنار خود گمارده تا آنها رتق و فتق امور کنند.

اگر خواستی  کسی را انتخاب کنی و او را به عنوان نماینده خود برگزینی باید به اطرافیان او هم دقت کنی که بسیار مهم و ضروری ست.

ضرورت بررسی جبهه و حزب یک نماینده به این بیان ، بسیار روشن و مبرهن است اینکه در چه لیستی قرار دارد و با چه کسانی ائتلاف کرده است باید برای ما مهم باشد.

با این وجود ،اینکه نماینده ای را انگلیس یا فلان جایی که دشمن دین خداست تایید کند با او باید چگونه برخورد کنیم؟؟؟

۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مرتضی هادوی صدر

نان به نرخ روز

بسم الله الرحمن الرحیم

در آن عصر تاریک و غم انگیز که عالم هنوز داغدار بزرگترین غم تاریخ بود، عده ای حکومت خداوند را همچون تکه ای گوشت بین هم تقسیم می کردند و افتخارات و رشادات خودشان را برسر دیگران می زدنند و دستاوردهای قوم خود را به رخ قوم دیگر می کشیدند،تا شاید برگ برنده ای را رو کرده باشند؛ و بعد ازآن همه دعوا و ادله منطقی!!! گفته شده و پذیرفته شده ی عده ای!!! و بعد از توافق میان آنها و بعد از آنکه هرکس تلاش داشت در بیعت کردن با خلیفه از دیگران پیشی بگیرد...

 قومی به پا خواستند.
***
 
صحرانشینان عرب آن زمان
 جهت خرید خوار و بار زندگی مشقت های بسیاری را به جان می خریدند و برای تهیه آذوقه ماهانه خود نمی توانستند به تنهایی به شهر بیایند و لاجرم باید به صورت گروهی به شهر می آمدند تا نکند در میان راه دچار حمله راهزنان شوند.
***
 
این بار مردان قبیله ی اسلم از صحرا آمده بودند برای تهیه آذوقه شان.
ناگهان چشمشان به جمعی افتاد که با هم گفتگو می کردند، با خود گفتند جلو برویم تا از اوضاع مطلع شویم

پیش تر که رفتند و چشم و گوش تیز کردند متوجه شدند مردم با خلیفه اول دست بیعت داده اند...

*** 
دومی چشمش به مردان خسته ی قبیله ی اسلم افتاد و وقت را مغتنم شمرد و آنها را صدا زد و گفت : بیایید برای خلیفه پیامبر بیعت بگیریم ، آنوقت ما هم خوار و بار رایگان به شما می دهیم.
سختی های راه جلو چشمشان آمد، زحماتی که برای تهیه آذوقه باید متحمل می شدند مثل نوار فیلم از جلو چشمانشن عبور کرد...
سریع بسمت خلیفه رفتند و بیعت کردند
 
***
 
حالا مردان قبیله ی اسلم، رفته اند در تیم خلیفه، لباس های عربی خود را به کمر بسته اند و دارند 
کوچه های مدینه را پر می کنند از آن خبر مهم!!! و دست هرکس که در کوچه و بازار می بینند را می گیرند تا برای بیعت گرفتن به خدمت خلیفه برساندند
فقوی بهم بنی اسلم .... و لم یعینا متی جائت اسلم1

 *** 

و اما داستان امروز ما چیزی جز این نیست انتخاب ها و رد کردن های ما نقل همان روزهاست و تنها فرق آن، تغییر نام ها و اصطلاحات است و به تعبیری تاریخ تکرار می شود

امروز هم هستند کسانی که به نرخ روز نان می خورند و یا برای قومیت خود داد و فریاد می کنند

نان به نرخ روز خوری معضلی ست که اگر جامعه ای به آن دچار شود، مسیر انتخاب و برتری گزینی ها تغییر می کند و شایسته سالاری دیگر معنایی ندارد

در این انتخابات پیش رو هم ما در یک دوراهی قرار داریم و انتخاب صحیح ما می تواند ما را و کشور ما را در مسیر صحیح قرار دهد

------

1:الجمل شیخ مفید به نقل از کتاب سقیفه : علامه سید مرتضی عسگری

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مرتضی هادوی صدر